9.29.2006

لالا

دلم برای لالا یک ذره شده... برای دست های کوچکش، برای مهربونی های قشنگش، برای گوشهای بزرگش که هر چی خودش داره بزرگ تر می شه دیگه کمتر به چشم میان... برای چشمهای سیاهش، برای پاهای کوچولوش...
برای حرف زدن شیرینش که دل آدمو می بره، برای :
پاپاک(کتاب) ، سردا(فردا)، سرسی(سفید برفی( ...
بچه ام داشت سعی می کرد فعل های مرکب به کار ببره و نمی دونید چه با مزه حرف میزد... دلم برای " داشت بخوره و بوده باشه است " تنگ شده...
لالا جونم ، بچه ها رو که نگاه می کنم یاد پارسال میفتم، دلم می خواد بیام عقبت مهد کودک و تو بپری و بغلم کنی، دلم می خواد کفش ها تو از میون کفش های بچه ها پیدا کنم، پات کنم، کاپشنت رو بپوشونم و مواظب باشم که کلاهتو سر کنی تاگوشات سرما نخوره... دلم میخواد دستای کوچولوتو بگیرمو و از حیاط مهد رد بشیم و توی تنبل ازم بپرسی" ماشین اوردی؟"
تنبل کوجولوی من... مراقب خودت باش!

No comments: