9.28.2006

موسیقی کلیسایی قرون وسطی!

دیروز از اون روزهای افتضاح بود! خوش و خرم رفتم سر قرار که ترجمه مدرکمو بگیرم و برم ثبت نام، خانومه مدرکو ترجمه نکرده بود به خاطر همون جمله احمقانه گواهینامه های موقت ایران" این مدرک جهت بهره مندی از مزایای آن در ایران صادر شده و ارزش ترجمه ندارد" می گم خانوم شما عین همینو ترجمه کن، دیگه اون به دانشگاه مربوطه که می خواد بپذیره یا نه... می گه نه نمی شه!
خلاصه... بعد، آها نه قبلش هم رفته بودم برای بیمه که فکر می کردم چند دقیقه بیشتر طول نمی کشه و فرم ها رو بهم میده، نیم ساعت طول کشید تا بفهمه که کار من به چه بخشی مربوطه و بعد هم من دیگه دیرم شده بود چون با خانوم مترجم قرار داشتم!یعنی با آقایی که خانوم مترجم می فرستاد.
خلاصه که نزدیک بود وسط میدان اتوال که پر توریسته و همه کلی شنگولن بزنم زیر گریه!
از فحش دادن به هیچکسی هم دریغ نکردم، جای همگی خالی ، از دانشگاه و ... گرفته تا ....(بماند)
بعدش هم چون یک قرار دیگه داشتم طبق معمول باز شروع کردم به متر کردن! فرقش اینه که چون کارت هفتگی مترو گرفته ام بعضی جاها را با مترو متر می کنم!!!!

کتاب های مرجان ساتراپی را بالاخره به محض رسیدن به پاریس خواندم... خیلی خوب بود ، به خصوص بعضی جاهاش. متاسفانه جلد چهارمش رو اون دوستی که بهم داد نداشت، البته همه می گن که جلو یک و دوش جالب تره.

دیگه؟ آها البته دیروز عصر یک قرار خوب داشتم ، و خوشبختانه یک کمی حالم داشت بهتر می شد که توی سالن مترو سعی کردم از این دستگاههای اتوماتیک یک کوفتی بخرم بخورم که پولمو خورد!!!

امروز بهتر بود! بالاخره یکی قبول کرد که مدارکمو ترجمه کنه ، البته کلی پیاده شدم!(که خیلی بهم سخت اومد)
بعد هم رفتم دانشگاه ... آقا جای همگی خالی !
خدای من ، جای تمام دوستانی رو که به زبانی دیگه درس خونده اند و می خونن خالی کردم و به همشون دست مریزاد گفتم! کلاس موسیقی فرانسه! استاد از ابتدا شروع کرده بود. این جلسه دوم بود و درمورد موسیقی کلیسایی و قرون وسطایی حرف زد!!!! خدا نصیب دشمن نکنه!
هنوز بین بعضی از کلاس ها موندم! خوشبختانه چون هم ثبت نامم انجام نشده می تونم فعلا یکی دو تا رو برم تا تصمیم بگیرم. کلاس تاریخ و سیاست رو گذاشته بودم کنار ولی بچه ها می گن خیلی خوبه.، هنرهای تجسمی هم هست که فردا برم ببینم اگر بهتر از موسیقی بود اینو بردارم... نمی دونم!
نازنین عزیزم،(mahomeh.blogspot.com(
بیش از همه به یادت بودم و یاد حرفهایی که روزهای اول می زدی! باید نت برداشتنم به زبان فرانسه را ببینی!

راستی ، یادمه یک زمانی مامانم می گفت دلش می خواد توی وبلاگ داداش وسطی بنویسه ولی می گفت اون که نمی دونه من می خونم، اگه بفهمه شاید دیگه راحت نباشه، حالا مامان جون جون، من می دونم اینجا رو می خونی، اگه خواستی پیغام بگذار!

No comments: