10.09.2004

عزيز خوشگلم سلام...
راستشو بگم، حوصله ندارم. اولا كه عزيزكم فكر كنم از اينجا نوشتن براي تو منصرف بشم. هر جور كه فكر مي كنم مي بينم نمي تونه اون چيزي بشه كه دلم مي خواد، نه اينجا
بنابراين مي خوام شروع كنم توي يك دفترچه معمولي برات نوشتن
ديدم خيلي بي حوصله ام گفتم بيام چي بگيم برات اما راستش اينه كه تو اوج همه كلافگي ها ياد صورت ناز و شيطونت كه مي افتم كلي خوشحال مي شم
دانشگاه بدجوري كلافه كننده است. ترم آخره، مي تونه باشه يعني ولي من از الان اينقدر احساس خستگي دارم كه نمي دونم از همه چيز گذشته تزم رو چيكار مي خواهم بكنم
يك روزي توي زندگي ام... همون روزي كه بعد از يك زمين خوردن بد جور بالاخره بلند شدم وايستادم و به خيلي سختي هاآره گفتم،‌به خودم گفتم ديگه هيچوقت خسته نمي شم. گفتم هرگز هرگز نخواهم گفت: خسته ام، اين زندگي من است و من انتخابش كرده ام و بايد تا آخر بايستم پس خستگي معنا ندارد. يعني راستش اونقدر اين جمله روزهاي بدي رو به يادم مي آورد كه ...
خلاصه اينكه هنوز هم نسبت به آن حساسم. بعد از اون ، اتفاق جالبي افتاد، هر چقدر هم كه ناراحت، خسته يا كلافه باشم به خودم مي گويم كه اين كه چيزي نيست و يادم مي آيد كه روزهايي چقدر عجيب را گذرانده ام... پس آرام مي گيرم يا بهتر بگويم، بهتر تحمل مي كنم
از همه اينها مي خوام اينو بگم كه نگران نباش ... مي گم خسته ام اما اين خستگي اونقدر مهم نيست
راستي لالاي كوچولو يك آرزوي خيلي جدي: اميدوارم زماني كه تو بزرگ مي شي سيستم تحصيلي جور ديگري باشد... به اندازه كافي متفاوت با آنچه من تجربه كردم به خصوص در دورةمثلا كارشناسي ارشد!!!
اين فارسي نويسي اين صفحه هم درست نشد. فرصت نشده با اون دوست عزيز صحبت كنم. چقدر دلم براش تنگ شده... مي دونم كه خيلي تنهاست و حسابي با غيرت و همت داره خودشو سرپا نگه مي داره:(
همه آخر جمله ها افتاد به اولشون... بايد زودتر با اين دوست مهربون تماس بگيرم... واي كه چقدر دلم برايش تنگ شده. روزي كه اون برگرده، تو چند ساله اي؟ خودش مي گفت 4 ساله حتما ... كاش يه همين يا همان زودي ها لا اقل
لالا، عزيزم چقدر برات آرزوهاي خوب دارم، چقدر مي خوام همه دنيا يك جور ديگه باشه براي تو ... بدبيني(واقع بيني) بدجوري بهم مي گه كه محاله اما من هنوزهر بار كه نگاهت مي كنم،‌آرزو مي كنم. معجزه شايد
فهميدي كه چمه لالا؟ دلم گرفته. آدم هاي الكي به خاطر زبون بازي و يك سري اداهاي آدم بزگرانه و سياستمدارانه جاهايي هستند كه نبايد ... آدم هاي مهربوني كه كارشون رو خوب بلدن بدجوري براي چرخوندن زندگي هاشون مي جنگن
قوانين احمقانه اي مثل سربازي كلي پسرهاي شاد و با انگيزه رو كسل و نا اميد مي كنه. و همه زندگي دو تا آدم كوچولوي عاشق توي اين دنيا مي شه كه آيا مي شه با هزار تا دوز و دلك و پارتي از زير اين يكي در رفت يا نه...
عزيز خوشگلم امروز داشتم به هوا فكر مي كردم... كوچولوي من تو مي خواي ده سال ديگه چطور توي اين هوا نفس بكشي... به خدا حيفه. اون شش هاي تميز و كوچك تو حيفه... اون بدن تازه و كوچكت كه اينطور شر بشه از آلودگي با هر نفس
لالا
امروز بدجور نا اميدم... شهر ما فقط يك معجزه مي خواد. مي ترسم يك روز خودمون اونقدر توي اين كثافت دچار روزمرگي بشيم كه يادمون بره جور ديگه اي هم مي تونست باشه شايد
پرحرفي كردم. قرار گذاشته ام تا وقتي كه جاي ديگري شروع نكرده ام به نوشتن براي تو، ايجا مال تو باشد
صبح فردا مي آي اينجا، فكر كردم صبح دانشگاه نرم تا به كارهام برسم... اما اگر تو بگذاري... از راه نرسيده بايد برات آهنگ بگذارم و با تو برقصم... واي عزيز كوچكم... تا هر جا كه تو بخواهي مي رقصم با تو... ديدن يك خندة كودكانه، و سعي تو براي رقصيدن كافي است. واي كه اگر چشمك هم بزني برايم... ديوانه مي شوم:****
بايد بروم يك نفر ديگر اينجا بيدار است و كار دارد با كامپيوتر
شايد فردا حالم بهتر باشد. دلمان را خوش كرده ايم به خوشي هاي كوچك
اما مگر زندگي جز اين است؟ يا شايد چيز ديگري است و ما يادمان رفته
بيشتر حرف بزنم بدجور كلافه كننده مي شود
الان خوابي تو. قشنگترين خواب ها را ببيني:*