6.09.2007

در راستای غلط کردن با خیال راحت!!!!

یک جوکی بود که می گفتند پدری گفته : آقا ما از وقتی بچه دار شده ایم، حتی یک (ببخشیدها، گلاب به روتون)گ.ه هم با خیال راحت نخورده ایم. حالا حکایت ماست.
آقا ما 7 سال دوست دختر و دوست پسر بودیم هر غلطی می کردیم یا نمی کردیم به خودمان مربوط بود. حالا....
خلاصه که از این به بعد احتمالا گاه به گاه اظهار فضل های مرا در باب ازدواج (آن هم از نوع ایرانی، البته اندکی ناقص!) اینجا خواهید دید.
خواهرمان فرمودند که تا حالا وقت جار زدنش نبوده، حالا وقتش است. خلاصه که ما تا حالا در انتهای حاشیه بودیم، حالا داریم می شویم تیتر یک! مشکلش فقط همان است که در بالا عرض کردم!

از تمام اینها گذشته کلی حرف دارم که می نویسم به زودی...

و آخر آخر باز برای لالا:
لالای من... اطرافیانت می گویند که تو عجیب من هستی... (یعنی شبیه من هستی.) جالب این است که آنها شباهت های ظاهری را می بینند بیشتر. اما من گاه عجیب بچه گی خودم را توی تو می بینم. اگر الان این را بگویم مامانت حسابی شاکی می شود. اما جگر من ، راستش این است که بدقلقی هایت عینا عمه است!
حتی اعتراف می کنم که همین روزها هم با این سن و سال، گاهی که بچه می شوم، و از آن بیشتر گاهی که لوس می شوم، گاهی که (به خصوص در مقابل مرد مهربانم)جرات می کنم بدقلقی کنم، می شوم همان لالایی که دیشب خوابش می آمد و دیگر حرف حساب سرش نمی شد.
مدت خیلی زیادی بود که این طرف ما فهمیده بود وقتی من گشنه هستم نباید سر به سرم بگذارد و بهتر است هرچه سریعتر فقط به سیر کردن من اقدام کند.(شرمنده ام) یواش یواش به این گشنگی خوابالودگی هم اضافه شد. (تا اطلاع ثانوی) خلاصه که دیشب تو شدی خود عمه. البته راستشو بگم من شرمنده شدم و فهمیدم که کارم خیلی زشت است!!!! امیدوارم تو هم بفهمی! البته اندکی زودتر از من تا پدر و مادرت کمتر دق کنند!

بعدالتحریر: آقا دق با غ است یا با ق؟؟؟؟

No comments: