6.08.2007

گاهی میشه بعضی حرفای خصوصی رو داد زد، نه؟

برای خواهرم...

عزیز دلم... می دانم که دل توی دلت نیست که این روزها اینجا باشی و توی این خانه.
خواهرت دارد عروس می شود و این از نظر تو اتفاق مهمی است. حتما یاد ازدواج خودت می افتی، شادی هایت، نگرانی هایت. مسخره بازی ها، شوخی ها و حرص خوردن ها... سر به سر گذاشتن ها و چرت و پرت گفتن ها.
اما عزیزم این بار کمی متفاوت است. خواهرت در سکوت عروس می شود. یواشکی. می دانی کسی در فامیل زیاد حرفش را نمی زند. آدم بزرگ تر ها ترجیح می دهند که خیلی به کسی (حتی به مادربزرگ و پدربزرگ) خبر ندهند. جوان تر ها گاه هیجانی می شوند و راجع بهش حرف می زنند اما تا بزرگتری می رسد صدایشان را می آورند پایین!
گاهی می بینی که یکی دو نفر پج پچ می کنند ، شاید یک شوخی ریز، یک خنده، اما همه حواسشان هست که زیاده روی نکنند. در واقع بزرگتر ها تصمیم گرفته اند که هنوز موضوع رو خیلی جدی نگیرند و همونطور که خودت می دونی تا چیزی جدی نباشه نمی شه درباره اش شوخی هم کرد.
مامانت این میون داره گه گیجه می گیره، اینو می فهمم ، هم می خواد شاد باشه و به این خواهرت شادی بده، چون اعتقاد داره که بالاخره عروس شدن یک اتفاق خوشحال کننده است از طرف دیگه هم خوب قرار و مدارهای بزرگانه چیز دیگری را می طلبد. گفتم که جوان ها هم هستند. مامان لالا، داداش کوچیکه، دختر خاله، حتی گاهی داداش بزرگه. وسطی که می دونی خیلی حرف نمی زنه!
فکر کنم اما اگر تو بودی وضع فرق می کرد. شاید حداقل یک کمی!
اینا رو برات نوشتم مبادا فکر کنی اوضاع خیلی خرابه ها! با همه اینها من خوشحالم، راستشو بگم: گاه خیلی، گاه کمتر. بالاخره یک اتقاق خوب داره میفته تو زندگی ام.
بقیه حرفارو خصوصی برات می گم!
اینجا نوشتن مال تمام دخترانی بود که یواشکی عروس می شوند. با خنده های یواشکی، با عصبانیت های یواشکی، با قرار و مدار های یواشکی، با رضایت یواشکی، با عقد یواشکی، با بله یواشکی!
راستش فکر کردم اینجا ننویسم، و یواشکی برات میل بزنم! اما اینجا نوشتم که بگم من دارم عروس میشم! نه یواشکی، خواستم اینجا داد بزنم: خواهر جونم من دارم عروس می شم و هر چند عروس شدن دیگر همان مفهوم عروس شدنمان در بازی های کودکانه مان را ندارد( تا سرش با هم دعوا کنیم و نوبت بگذاریم!) اما با همه اینها من خوشحالم و دلم می خواست این بار هم تو مثل بازی های 20 سال پیش کنارم بودی...

No comments: