یک آشنای غریبه وبلاگ مرا پیدا کرده است. چند وقت پیش که پیغامش را دیدم شاخ در آوردم! راستشو می گم (می دونم که خودش هم الان داره اینا رو می خونه) اولش خیلی خوشم نیومد. یعنی راستش باز بهم یادآوری شد که اینجا چندان هم خصوصی نیست ولی از طرف دیگر از اینکه برام پیغام گذاشته بود خوشحال شدم و ازش ممنونم چون اولا معنی اش احترام آن آدم بود به من بعد هم با خودم فکر کردم که چقدر احتمال دارد که آدم هایی آشنای دیگری هم اینجا را بخوانند (اگر هنوز خواننده داشته باشد البته بعد از 8 ماه!) اما هیچی نگویند. عین آن دوست قدیمی که یک بار زنگ زد و بعد از کلی حرف گفت که وبلاگم را می خواند و من حسابی شاخ در آوردم!
یک بار در یک جلسه ای شرکت کرده بودیم که درباره اینترنت و جلسات اینترنتی بود و ... ما سه نفر همخانه بودیم از ایران. از ما راجع به ایران پرسیدند و می گفتند که چطور می شود که نویسنده های وبلاگ ها نمی توانند گمنام بمانند. گفتم بابا جان من که اصلا آدم معروفی نیستم و در هیچ جمع وبلاگی و ... هم هیچوقت شرکت نکرده ام و نوشته های خیلی شخصی هم (مثلا ) هیچوقت ننوشته ام، با اینهمه بعد از چند وقت همه مرا شناخته اند. چرا و چگونگی اش را خودم هم نمی دانم. چند وقت پیش دوستی که پاریس مهمان بود و خیلی هیجان زده بود، ورداشت آدرس مرا با اسم و مشخصات گذاشت توی وبلاگش . تا دیدم بهش گفتم عزیز جان، ما جون خودمان گمنام بودیم ها! بیچاره گفت می خواهی پاک کنم، گفتم نه بابا بی خیال ، راستش اینه که فقط خودم فکر می کنم گمنامم!!!
یک بار در یک جلسه ای شرکت کرده بودیم که درباره اینترنت و جلسات اینترنتی بود و ... ما سه نفر همخانه بودیم از ایران. از ما راجع به ایران پرسیدند و می گفتند که چطور می شود که نویسنده های وبلاگ ها نمی توانند گمنام بمانند. گفتم بابا جان من که اصلا آدم معروفی نیستم و در هیچ جمع وبلاگی و ... هم هیچوقت شرکت نکرده ام و نوشته های خیلی شخصی هم (مثلا ) هیچوقت ننوشته ام، با اینهمه بعد از چند وقت همه مرا شناخته اند. چرا و چگونگی اش را خودم هم نمی دانم. چند وقت پیش دوستی که پاریس مهمان بود و خیلی هیجان زده بود، ورداشت آدرس مرا با اسم و مشخصات گذاشت توی وبلاگش . تا دیدم بهش گفتم عزیز جان، ما جون خودمان گمنام بودیم ها! بیچاره گفت می خواهی پاک کنم، گفتم نه بابا بی خیال ، راستش اینه که فقط خودم فکر می کنم گمنامم!!!
No comments:
Post a Comment