7.10.2006

18 تیر

آسیه(varesh.blogfa.com) درباره هجده تیر نوشته بود و خیلی چیزها را به یادم آورد....
از تحصن به خانه بر می گشتم... یادم نیست روز چندم بود. توی تاکسی انگار هیچکس خبر نداشت که یک گوشه شهر چه می گذرد...
که دانشجوها در چه حالی هستند. اخبار درباره ببری می گفت در نمی دانم کجای افریقا یا هند یا ... دلم می خواست گریه کنم...
هر روز و هر لحظه از بچه هایی می شنیدیم که دیگر نیستند... از رفته ها، گمشده ها، مجروحان... هیچکس نمی دانست چه اتفاقی
دارد می افتد. بعدها وقتی دادگاه آن رای وحشتناک را داد... آن یک جو اعتمادم را هم ا ز دست دادم...
تا ماهها، هر تلفنی مرا از جا می پراند... این بار نوبت کیست... تا اصفهان و مشهد دنبال بچه ها رفته بودند... هر لحظه منتظر بودیم تا شاید کسی آزاد شود و خبری نبود... حتی بعد از آزاد شدن همه دوستان هم، هنوز تا مدت ها نسبت به زنگ تلفن حساس بودم...
7 سال گذشته است... من این بیرون ماندم ، یکی از استادهایمان به یکی از بچه ها سفارش کرده بود "به فلانی بگو به هیچ وجه استخر نره ها! خیلی آلوده است" هنوز رمزی حرف زدن بلد نبودیم! اول نفهمیدم منظورش چیست!!!
خلاصه... من استخر نرفتم و مصون ماندم... نهایتش دو سال بعد 7-8 کیلو وزنی را که در عرض 10 روز از دست داده بودم دوباره اضافه کردم!...من درس خواندم و لیسانسم را تمام کردم... من مسافرت خارج و داخل رفتم! من هزارها بار با خانواده و دوستان گفتم و خندیدم و هزار لذت را تجربه کردم... فوق لیسانس گرفتم و کار کردم و از کار و زندگی لذت بردم...
اما بسیاری لحظه ها فکر کردم که آنهای دیگر چه کردند؟ آنهایی که بی دلیل و با دلیل رفتند پشت درهای زندان... و این احساس البته که هر 18 تیر شدید تر می شود.
آسیه جان ممنون که یادمان آوردی چیزهایی را که نباید از یاد ببریم!

No comments: