6.15.2006

هزار تا خاطره

می رم دیدن مامان یک دوست که دوره...
برگشتنه، پیاده از خیابون شیراز تا میدون ونک...
هزار خاطره:
پارک سر سبز سر خیابون شیراز... ما دانشجوی سال دوم در حال فیلم سازی...، کافه کوچیکی که توش فیلمبرداری کردیم، شده بنگاه...
کافه شیث هنوز سر جاشه...
خیابون ونک... راه رفتن با "تو" هزار بار... نشستن توی کافه ، اوایل آشنایی مون و تو که دیگه هیچ جایی رو قبول نمی کردی...
نشستن توی همون کافه با یه "تو" ی دیگه... سیگار کشیدن، غر زدن، خندیدن، غیبت کردن...
ذرت پخته خوردن با دوستای قدیمی به بهونه اومدن یه دوست از امریکا(یا به بهانه رفتنش)
هزار هزار خاطره... یادته صندلی رو که از سروین خریدم...
یادته رفتیم یه روسری بخری؟
مانتو خریدنت رو یادته همون تابستون آخر؟ که من می گفتم داره می ری و نخر و تو انگار می خواستی ثابت کنی که هنوز هستی؟
ماشین پارک کردنت؟
پسرکی که ماشین ها رو می پایید و مثلا جا پارک پیدا می کرد؟
چند بار این مسیر رو اومدم تا خونه تو؟
چند بار با کس دیگه ای اون طرف ها راه رفته ام....
نمی خوام غصه دار بشم، به یاد آوردنشون غمگینم نکرد... یه جور عجیبی شاد بودم...
شاید باز به خاطر یه شلوار لینن آبی آسمونی بود که اونقدر که می تونستم گشاد دوختمش(!)
یا به خاطر روسری نخی آبی گلدار...
به خاطر کارت پر محبتی که دوستم فرستاده بود... یا به خاطر یه گردنبند صدفی هزار رنگ که توی پاکت گذاشته بود...
به خاطر 3 ساعت نشستن و گوش کردن به حرفهای مامانش... از همه جا و همه چی...
یا اصلا به خاطر به یاد آوردن اونهمه خاطره خوب... خوش بودم...
یه دسته گل صد تومنی ( از گلفروش کنار پیاده رو خیابون ونک که انگار همیشه قشنگ ترین گلها رو داره)
و یه بسته پاستیل ترش خوشیمو تکمیل کرد... تمام راه گلهای سفید و صورتیمو تماشا کردم و ترشی پاستیل ها رو مزمزه...
هر چند وقت می شه آدم برای خودش هدیه بخره، نه؟

No comments: