11.11.2005

پارادوکس پدر و مادرهای ایرانی

بسیاری از پدر و مادرهای ایرانی،حرفی ندارند که بچه شان به کانادا،امریکا، یا هر کشور خارجی دیگری برود. این یعنی اینکه تو آدم بزرگی شده ای، می توانی خودت خانه ات را انتخاب کنی، می توانی تصمیم بگیری که کجا، و با چه کسی زندگی کنی،می توانی نهار بخوری یا نخوری، می توانی دوست پسرت را به خانه بیاوری یا به خانه او بروی، می توانی شب تا دیروقت درس بخوانی یا ساعت 8 شب بروی توی رختخواب، می توانی کله سحر پاشی و از خونه بزنی بیرون، می توانی هم تا ساعت دو بعد ازظهر توی رختخواب بمونی و چرت بزنی، می تونی بزنی تو کار سلامت و غذاهای بیو و ماست و نون جو، می تونی هم هر روز غذای آماده بخری و تا دلت می خواد سیگار بکشی...
این پدر و مادر یک جورهایی همه اینها رو می دونن، خیلی وقتها حتی وقتی پایش هم بیفتد، کلی راجع به اینکه بچه شان مستقل است و روی پای خودش ایستاده و به تنهایی برای خودش زندگی می کنند داد سخن می دهند و تعریف می کنند...
اما همین پدر و مادر، اگر تو توی خانه آنهازندگی کنی،باید بدانند که تو کجا می روی، با کی می روی، چرا شب دیر از بیرون می آیی، چرا صبح دیر (یا زود) از خواب بیدار می شوی. توی خانه آنها دیگر آن پزهای استقال و توانایی و ... معنایی ندارد. چه معنی دارد که تو تازه ساعت 6 عصر بخواهی بروی بیرون، با کی؟ چه معنی دارد که شب بخواهی خانه دوستی بمانی،(یا اصلا روز) چه معنی دارد وقتی آنها یک شب خانه نیستند، تو تنها خانه بمانی،(اینجور موقع ها یا خاله و عمه و مادربزرگ را روانه خانه می کنند یا تو را روان خانه آنها) و هزار هزار نمونه دیگر...
و این نکته مهم فراموش نشود که اگر توی این مملکت هستی باید حتما پیش آنها زندگی کنی.
چرا که "معلوم نیست چه غلطی می خواهی بکنی که باید تنها باشی..."

یکی نیست بگوید...
ولش کن، همه تان فهمیدید چه باید گفت...

No comments: