لالایی
12.19.2013
2.19.2009
...
گاهی دلت میخواد هیچوقت از این قطار پیاده نشی، به خصوص وقتی سیمین غانم داره توی گوشت "گل گلدون من" میخونه، اما ایستگاه سنت سباستین ، و تو باید پیاده بشی... هر صبح.
1.22.2009
khavarane ma
میخوام باز از خاوران بنویسم. توی خانه همسر داره باز اخبار گوش میده، مثل تمام شب ها، مثل اغلب وقتهاای که خانه هستم. اوداره با کامپیوتر کار میکنه و اخبار هم داره پخش میشه، و من در خانه میچرخم، رختها رو جم میکنم، آشپزی میکنم، ابروهایم را درست میکنم، رخت میشورم، ... وسط همهٔ اینها میشنوم: خاوران... درخت... بلدزر... همسر انگار میخواهد من را مطمئن کند، میگوید، خاک خاوران را کنده اند و به جایش درخت کاشته اند.
دلم میلرزد... خشک میشوم سر جا یم.
من میدانم، من باور دارم به اینکه آدمها زیر خاک نیستند، من از گذاشتن مامان بزرگ توی خاک هیچ غصه در نشدم، میدونستم که روحش داره لبخند میزانه، یک جایی آروم... از اینکه نمیبینمش ناراحت بودم و دلتنگ اما قبر، خاک، برام مفهومی نداره...
اما، اما خاک خاوران قبر نیست... خاوران قبرستان نیست... خاوران چیزی ورای اینهاست...
دلم نمیخواد فلسفه ببفم... هیچ حالشو ندارم... فقط عصبانی ام، کلی زیاد، و ناراحت، اما بیشتر خشمگینم، و مثل بیدریغ "bidarigh.blogfa.com", پر از نفرت.
تا الان فکر کردم شاید دروغ باشد، توی این فکر بودم که به خاله زنگ بزنم و از او یا دختر خالهٔ کوچولو بشنوم که بیخود گفته اند، اینطور هم نیست... اما همین الان چیز دیگری خوانده ام...
چطور میتوانند؟ سر سالگرد، که ریختند و این داغ را انگار تازه تر کردند، آن موقع همسر کلی برام توضیح داد که چرا امسال، چرا حالا این کار را کرده اند، از چه ترسیده اند... حالا حتا نمیخواهم چیزی بشنوم.
من فقط عصبانی ام، و دلتنگ، من نمیدونم که امسال که برگردم ، با چی مواجه خواهم شد... من هم دلم، مثل او، برای اون خاک خشک، برای اون زمین سخت اما آشنا، برای شاخه شاخههای گلی که به سختی توی خاک کاشته میشن تنگ شده... راست میگه که دلمون میخواست اونجا درخت بکاریم، اما
کثافتها درخت شما رو نمیخواهیم، ما گلهای دانه دانه با دست کاشته شدهٔ خودمون رو میخواهیم.
ساله پیش دستهای مادرها میکاشت، امروز دستهای بچهها که جوان شده اند...
من دلم تنگ است...و در حد نفرت و انفجار عصبانی هستم...
12.24.2008
khab?
احساس میکنم یک خواب بد دیده ام، خوابم چندان واضح نیست. انگار یک شب بود و مامان لالا به من زنگ زد و پرسید که آیا از ایران خبر دارم، من منتظر خبر بعدی بودم، بابابزرگ مریض بود، گفت تمام شد. من آهی کشیدم ، همسر مرا بغل کرد و گذشت توی بغلش گریه کنم.
این کابوس من است. اما انگار کابوسم دنباله هم دارد، روز بعدش حالم بد بود، سر کار نرفتم. با ایران حرف زدم. یک نفر از قبرستانی روی تپه و خکسپاری نزدیک غروب نوشته بود، یک نفر از جای خالی بابابزرگ.یک نفر از وصیت به خوبی.
یک روز دیگر، سلین توی محل کار از من راجع به مادر بزرگم پرسید، بعد فلورانس دربارهٔ ناگهانی بودن مرگ. توی کابوسم من با اینها حرف میزنم و توضیح میدهم.
نمیدونم چند روز گذشته، یکی دو هفته باید باشد از آخرین لحظهای که به یادم میاید.
این روزها سرم خیلی شلوغ است، روزهای آخر سال و پروژه هایی که باید جمع شوند. مهمان هم آمده است برایمان. مهمانم از در میرسد، مینشینیم سر سفرهٔ ناهار، قبل از شروع کردن، او به من میگوید؛راستی، بهت تسلیت میگم!
نمیدانم که این را هم خواب دیده ام؟
9.05.2008
mohajerat?
hamsar hey gir mideh ke cheteh , chera too hami chand roozeh, cheteh?
belakhareh boghzam miterekeh: delam nemikhad dadasham bereh! khoob shod?! ( khoob shodesh modele lajbazi haye bachegim bood!)
daran mian pisham, az fekre didane lalaye khodam ba oun khahare fingilish delam par mikeshe vali 2 rooz bishtar nemimoonan, va bad...
in rooza kheili be mohajerat fekr mikonam... be balaii ke saremoon oumadeh...
nemitoonam hatta be soorate maman va baba fekr konam... yek lahzeh kafieh ta ashkam zarazir besheh!
delam baraye hameye irani haii ke mesle mano khahar baradaram rahie ghorbat shodan misoozeh!
to ro khoda az mahasene mohajerat va zendegi dar yek keshvare digeh nagid, ina ro midoonam, chadn vaght pish ba chad ta az doosta raje be oumadanemoon be faranseh harf mizadim va ... yeki goft "man kheili az zendegie inja raziam va khoshhal va ... , man goftam vali man be har hal tarjih midadam tooye iran zendegi konam. bade oun hameh tarif az mazayaye zendegi dar faranseh, yek lahzeh maks kard, cheshmash namdar shod va goft: manam!
9.01.2008
baz shahrivar
nemitavanam farsi benevisam, montazere farsi saz hastam. bad az an khaham nevesht? sabegheh am kheili kharab shodeh!
amma, faghat inkeh:
baz shahrivar ast... emsal 20sal gozashteh.... bad az 20 sal, hanooz kasani anghadr bi sharm hastand ke bazmandeh ha ra asoodeh nagzarand.
kheili harf tooye delam mandeh,
in jomeh nagzashtand kasi be khavaran beravad. ta jomeye bad delam anjast...
agar farsi sazam resid, shayad in yek bahaneh beshavad baraye neveshtan,hamantor ke 2sale pish...dar septembre 2006 bahanei shod baraye inkeh weblogam ra kheili ha bekhanand.
shayad!