5.24.2006

...

زن یک قاشق خامه گذاشت روی نانش و گذاشت توی دهان. از پنجره به بیرون نگاه کرد و فکر کرد که مرد دیروز به "او" چه گفته است... فکر کرد آیا 6 ماه پیش هم که به زن گفته بود که چند روزی خیلی کار دارد و نمی تواند او را ببیند، آیا پیش او رفته بود... فکر کرد آن شب، یک ماه پیش که دیر وقت شب داشتند صحبت می کردند و موبایل مرد زنگ زد، باز هم او بود... فکر کرد چند هفته پیش که مرد رفته بود شهرستان مسافرت، آیا او هم رفته بود... فکر کرد و فکر کرد... به خودش که آمد دید نصف ظرف خامه را با یک نان تافتون خورده است.
ظهر اما سر میز نهار که نشست، از دیدن تکه های بزرگ مرغ توی سس قرمز رنگ، حالش به هم خورد و دوید طرف دستشویی. شده بود عین زن های حامله؛ زن داشت نفرت می زایید.

No comments: