- باورتون می شه روسریم هنوز بوی هند می ده؟ (از اون بوهای خفن هندی نه ها، که وارد فرودگاه بمبئی که می شی می زنه تو صورتت... یا توی راهروهای تنگ مسافرخونه ها، اونهایی که رفتن می دونن، نه ، ولی بوی هنده... بوی پاچه فروشی ها... بوی مغازه فابایندیا..) وقتی که می شورمش بوشو حس می کنم... و همه خاطرات اون سفر زنده می شه... دوستش دارم ... سفیده،با یک عالم طرحهای قرمز و سبز و نارنجی خوشرنگ... نخی، نرم و راحت...
امروز فکر کردم اگر هی بشورمش هم بوش می ره... هم زود کهنه می شه ...(بنابراین اگر یک روز دیدید یکی با یک روسری نخی خوشگل ، ولی کثیف داره راه می ره، اون منم!)
راه دیگه اش هم اینه که به محضی روسریم کهنه شد، باز برم هند...J این راهو ترجیح می دمJ
براتون راجع به هند می نویسم... تا فضاش یادم نرفته... و بوش تو ذهنمهJ
- صندلی ام دیگه داره نفسهای آخرو می کشه! یک صندلی دارم پشت میزم که هیچکی جز من نمی تونه روش بشینه!( یکه سواره!) از بس که لق و لوق می زنه و سر و صدا می ده... ولی من بد جوری بهش عادت دارم... با تکونام تکون می خوره، با ورجه وورجه هام می جنبه، گاهی ناله می کنه، گاهی می خنده... وقتی جدی می خوام بشینم و کار کنم صداش در نمی آد و وقتی هی دارم الکی وول می خورم و نمی تونم سر جام بند بشم، اونم بهم حال می ده! ولی امروز متوجه شدم که دیگه حالش خیلی بده... یعنی تحمل می کنه پایان نامه ام تموم بشه؟
نخندید، من واقعا نمی تونم روی صندلی سالم محکم بشینم کار کنم، صندلی مثل اینم دیگه گیرم نمی آد... می دونید چند ساله تو این خونه است؟ تو خونه قبلی خریدیمش... میشه نزدیک 20 سال پیش؟!!!! (خودم تازه حساب کردم...خیلیه ها؟!)
خلاصه با قربون صدقه دارم راضی اش می کنم، این 2 ماه رو هم تحمل کنه... طفلکی پیر شده ولی خوب از اونجا که "خر لنگ معطل چشه" به نفع من و اون و تموم خانواده و دوستانه که این دو ماه رو هم با من بسازه... خبر نداره که قراره چه شاهکاری انجام بشه! (دارم گولش می زنم؛))
- لابد الان می گید تو چرا امروز گیر دادی به اشیا و اجسامت... این از خواص کار زیاد داشتن و وقت کم داشتنه دیگه!!! متوجه شدید؟
بعدالتحریر: فقط یک صدا... یک صدا کلی حالمو گرفت امشب:(
امروز فکر کردم اگر هی بشورمش هم بوش می ره... هم زود کهنه می شه ...(بنابراین اگر یک روز دیدید یکی با یک روسری نخی خوشگل ، ولی کثیف داره راه می ره، اون منم!)
راه دیگه اش هم اینه که به محضی روسریم کهنه شد، باز برم هند...J این راهو ترجیح می دمJ
براتون راجع به هند می نویسم... تا فضاش یادم نرفته... و بوش تو ذهنمهJ
- صندلی ام دیگه داره نفسهای آخرو می کشه! یک صندلی دارم پشت میزم که هیچکی جز من نمی تونه روش بشینه!( یکه سواره!) از بس که لق و لوق می زنه و سر و صدا می ده... ولی من بد جوری بهش عادت دارم... با تکونام تکون می خوره، با ورجه وورجه هام می جنبه، گاهی ناله می کنه، گاهی می خنده... وقتی جدی می خوام بشینم و کار کنم صداش در نمی آد و وقتی هی دارم الکی وول می خورم و نمی تونم سر جام بند بشم، اونم بهم حال می ده! ولی امروز متوجه شدم که دیگه حالش خیلی بده... یعنی تحمل می کنه پایان نامه ام تموم بشه؟
نخندید، من واقعا نمی تونم روی صندلی سالم محکم بشینم کار کنم، صندلی مثل اینم دیگه گیرم نمی آد... می دونید چند ساله تو این خونه است؟ تو خونه قبلی خریدیمش... میشه نزدیک 20 سال پیش؟!!!! (خودم تازه حساب کردم...خیلیه ها؟!)
خلاصه با قربون صدقه دارم راضی اش می کنم، این 2 ماه رو هم تحمل کنه... طفلکی پیر شده ولی خوب از اونجا که "خر لنگ معطل چشه" به نفع من و اون و تموم خانواده و دوستانه که این دو ماه رو هم با من بسازه... خبر نداره که قراره چه شاهکاری انجام بشه! (دارم گولش می زنم؛))
- لابد الان می گید تو چرا امروز گیر دادی به اشیا و اجسامت... این از خواص کار زیاد داشتن و وقت کم داشتنه دیگه!!! متوجه شدید؟
بعدالتحریر: فقط یک صدا... یک صدا کلی حالمو گرفت امشب:(
شبتون به خیر