1.06.2006

برای لالا

هوس کردم به آرشیوم سری بزنم... به روزهای اول... و این یادم آورد که این وبلاگ چرا و چطور شروع شد(اگر شما هم می خواهید بدانید به نوشته های اولم سری بزنید)... با اینکه حالاگاه به گاه برای لالا جای دیگری می نویسم، اما به هر حال اینجا با نام لالا شروع شده است...
لالای قشنگ من ، هر روز بزرگ تر می شوی... و هر بار که نگاهت می کنم دلم می خواهت سرم را بگیرم کنار صورتت و توی گوشهای بزرگت(!) بگویم "عاشقتم"
هنوز هر بار که جوراب هایت را در می آوری دلم می خواهد پاهایت را (که دیگر خیلی تپلی نیستند) ببوسم... هنوز و همیشه...
لالا... تو از ما دور می شوی... اینطور به نظر می رسد این روزها و نمی دانی نگرانی اینکه روزی نتوانم با تو حرف بزنم چه آزارنده است...
این روزها ، هر لحظه بودنت را می بلعم ( و آرشیوم باز به یادم آورد که چقدر نیازمند این حضورم)
هر لحظه را، تا مگر تحمل نبودنت آسان شود...می شود؟!
خنده دار است؟ توی همین پست قبلی نوشته بودم که کاش دوستت نداشتم... اما ...
توی همان نوشته های اولی ام یک جا هم آرزو کرده ام که دنیابرای تو جور دیگری باشد، حالا به خودم دلگرمی می دهم که تو دور می شوی تا دنیای دیگری را تجربه کنی، دنیایی که شاید قشنگ تر باشد، آرام تر و ساده تر...
لالا کوچولوی من، هر جا که باشی، کاش یادت نرود صدای مرا که توی گوشت می گوید"عاشقتم"

No comments: