12.28.2005

معرفی یک رژیم موفق

قابل توجه تمام دوستانی که به انواع رژیم های غذایی علاقه مفرط دارند!
در اینجا یک رژیم بسیار موثر و بسیار جدید معرفی می گردد.
مزایای این رژیم:
1-سرعت بسیار بالا در از دست دادن وزن، با این رژیم می توانید در عرض دو روز لا اقل 2 کیلو وزن کم کنید،بنابراین اگر قادر باشید رژیم را ادامه دهید به نتایج "قابل توجهی" دست پیدا می کنید.
2- در این رژیم هیچگونه فشار روانی از آن نوع که در اغلب رژیم ها به آدمهای شکمو وارد می شود، وجود ندارد. شما اصلا میل به چیزی نخواهید داشت تا مجبور باشید مدام جلوی خودتان را بگیرید و یا اگر نگرفتید، عذاب وجدان بگیرید!
معایب:
در طول این رژیم ، شما به نوعی باید از تمام کارها، درس ها، فعالیت های روزمره و غیر روزمره(!) دست بردارید، و فقط و فقط بر این رژیم متمرکز شوید!
و حالا خود رژیم: این رژیم نامی ندارد ، البته بعضی از دوستان فرنگ رفته می گویند که دربلاد خارجه به آن "stomach flue" می گویند که ترجمه اش می شود :"آنفولانزای شکمی"!!!
در 24 ساعت اول این رژیم، شما نه تنها قادر به خوردن هیچ گونه مایعات، جامدات، و اصولا هیچ چیزی که بتوانید توی دهانتان بگذارید نیستید، بلکه (و راز موفقیت این رژیم هم در همین است) هرچه را که روز قبل از رژیم هم نوش جان کرده اید، در دفعات مکرر (از طریق فشار های متعدد معدوی و از راه دهان) از بدن خارج خواهید کرد، تامبادا خدای ناکرده اندکی کالری جذب بدنتان شود. هرچقدر تعداد این موارد بیشتر باشد رژیم شما موفق ترخواهد بود. البته لازم به ذکر است که بعد از چند دفعه، دیگر به قول معروف تمام عزیزان از دست رفته تان جلوی چشمتان می آیند و شما احساس خواهید کرد که تمام شکمتان ( و حتی گاه تمام وجودتان) از توی دهنتان می زند بیرون! و دقیقا در همین مرحله است که شما به اورژانس مراجعه می کنید، و یک عدد آمپول دریافت می کنید. اگر انسان خیلی قوی باشید، از زیر سرم در می روید، ولی تجربه نشان داده که اصولا اغلب انسان ها اینقدر قوی نیستند(گول ظاهرتان را نخورید) و بهتر است یک ساعتی زیر سرم باشید. روز اول رژیم شما بدین ترتیب پایان می پذیرد.
در 24 ساعت دوم شما اندکی تا قسمتی (باز هم بستگی به قوی بودنتان دارد) تب می کنید، و همه بدنتان انگار کتک خورده است. به خصو ص تمام شکم و شانه ها و پشتتان در اثر حملات مکرر روز قبل به شدت کوفته است! اصولا نه تنها میل به خوردن هیچ چیز ندارید، بلکه اغلب خوراکی ها اصلا (ببخشید ها) حالتان را به هم می زند. از جمله مایعاتی که در این روز توصیه می شود چای نبات، (هرچه بیشتر بهتر) چای با عسل، نوشابه ، آبمیوه هایی مانند آب انگور و آب سیب( البته همه این مایعات باید به صورت قلپ قلپ ، و مثلا هر فنجان در عرض نیم ساعت خورده شود) . بعد از چند ساعت خوردن مایعات، می توانید خوردن جامدات را هم شروع کنید(البته این کار را باید به اجبار انجام دهید!!!) و اگر توانستید، کمی نان سوخاری، چند قاشق کته ساده، (توصیه می شود طرف مرغ اصلا نروید) اگر خیلی خواستید به خودتان برسید، شاید بتوانید یک تکه گوشت کبابی، یا کباب تاوه ای را تحمل کنید!
بدین ترتیب صبح روز سوم شما با رفتن روی ترازو متوجه می شوید که 2 کیلو وزن کم کرده اید و احتمالا اینقدر ذوق می کنید که تصمیم میگیرید این تجربه بی نظیر را با دوستانتان تقسیم کنید.
ضمنا یک رژیم نگه دارنده نیز برای روز سوم توصیه می شود. طبق این دستور، شما با اینکه حالتان نسبتا خوب است، هروقت خواستید چیزی بخورید تمام حالت های روز اول را با جزئیات کامل در ذهنتان متصور می شوید و بدین ترتیب یا میلتان کاملا از بین می رود و یا مقدار ش بسیار کم می شود. هرچقدر این تجسم قوی تر و دقیق تر باشد شما موفق تر خواهید بود!
البته شخص نگارنده تنها دو روز موفق به تحمل این رژیم شده است، به همین دلیل زمان بیش از آن را به کسی توصیه نمی کنم چون هنوز آزمایش نشده! و عواقبش بر عهده خودتان!
موفق باشید!

12.24.2005

لینک های من

من نمی دونم که چرا لینک هام پاک شده؟؟؟ اول ها گاهی بود، گاهی نبود... حالا بی رودرواسی اصلا نیست!
یعنی باید دوباره بگذارمشون...یا ممکنه برگردن؟:(

12.21.2005

برای همه آنهایی که عادت نکرده اند


1-برای پیاده نوشتم: از ترس عادت کردن برگشتم.
هرچند ماندنم شاید اصلا آنقدرها طولانی نشده بود ، شاید من هم عادت می کردم اما ...نگذاشتم.
یک بار (وقتی که دیگر آنقدر گذشته بود که دیگران فکر کنند دارم عادت می کنم، یک بعد از ظهر که از کلاس زبان برگشته بودم،) پای اینترنت، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و بغضم ترکید... مادرم گفت" وای که هنوز این اشک تو بند نیامده؟"
دلیل گریه ام البته عوض شده بود. دیدن دیگران سخت به من فهمانده بود که می شود عادت کنم... می شود من هم بمانم و مثل همان ها بشوم و سالها با حسرت به همه چیز نگاه کنم...

2-خورشید خانم در وبلاگش نوشته بود که ایران زندگی انگار پر از ماجرا بود هر لحظه و اینجا هیچ...
نمی دانم این واقعیت است یا... من هم آن روزها با هر دوستی که در ایران حرف می زدم احساس می کردم که آنها همینطور دارند به جلو می روند ، دارند "یک کاری" می کنند و من؟!
(البته توی پرانتز بگویم که حالا هم نسبت به آنها که اینجا نیستند این احساس را دارم!!! و باز هم توی پرانتز که دوستها بل نگیرند، هیچ از برگشتنم پشیمان نیستم!)
اما همان مدت کوتاه، و بیش از آن دیدن و حرف زدن هر روزه با دوستهایی که رفته اند به من این را فهماند که نه، بعضی ها هیچ وقت عادت نمی کنند... این اصلا به مدت ماندن ربطی ندارد، نه حتی خیلی به موقعیت آدم...

3- دوست نازنینم می گفت:"چرا من هیچ کجا انگار آرام نمی گیرم؟!"
نمی دانم آن دوست نازنین این روزها آرام گرفته است یا نه اما ... او هم ، به جز همه آن دلیل های همه ما، "دلیلی" داشت برای رفتن، دلیل او هیچوقت به سرانجام نرسید!
این روزها دوستم دلیل دیگری یافته است برای ماندن ،و هرچند او هم عادت کرده است اندکی، اما باز ته صدایش حس می کنم که هنوز نگران است... هنوز نمی داند که بماند و بگذارد عادت کند؟ یا بهتر، بماند و امیدوار باشد که عادت کند؟!

4- یک بار (همان اوایل برگشتنم) به مادرم گفتم: "در صدای هیچکدام از دوستانی که رفته اند، آن شادی را که باید،(شادی را که خودشان لا اقل انتظار داشتند) حس نمی کنم" مادرم گفت :"مگر در صدای بچه هایی که اینجا هستند، حس می کنی؟"

5- مهمان آمد و یادم رفت که دیگر چه می خواستن بگویم...
با نوشته آیدا ، خیلی چیزها یادم آمد... یادم آمد که چرا برگشتم... یادم آمد که نگذارم آن شادی که روزهای اول بعد از آمدن ته صدایم موج می زد، از بین برود...
شاید حرفهایم که یادم آمد بنویسم...

12.07.2005

پرسش همگانی!

دوستان، سلام.
امروز می خوام یک سوالی از همه تون بکنم... که جواب دادن بهش کمک بزرگی به من می کنه.
مخاطبم به خصوص دوستانی هستند که به تنهایی در خارج از کشور زندگی می کنند و مدتی است که از خانواده دور بوده اند.
اگر لطف کنید و به سوالم فکر کنید و جواب بدهید ، خیلی ممنون می شم.
1) فکر می کنید اگر شرایطی پیش بیاید که خیلی ناگهانی مادر شما به شهر و خانه محل زندگی شما بیاید، (در حالی که شما به دلیلی غایب هستید) چه چیزی باعث تعجب او می شود؟ منظورم این است که او از دیدن چه چیزی در زندگی شما شوکه می شود یا تعجب می کند؟... این می تواند هم مثبت و هم منفی باشد(از نظر او)
(منظورم تمام زندگی شماست، نوع روابط، نوع زندگی، جزئیات داخل خانه و ....)
اگر مادرانی هم هستند که این وبلاگ را می خوانند خوشحال می شوم پاسخ مرا از دید خودشان بدهند، یعنی اینکه چه چیزی در نحوه زندگی دخترشان برایشان عجیب بوده.

منتظر نظراتتون هستم. ضمنا می دونم که خوانندگان وبلاگ من محدود هستند، اگر بتونید این سوال رو از دوستاتون هم بپرسید، یا با توجه به زندگی هایی که دیده اید هم جواب بدهید که دیگر واقعا شرمنده ام کرده اید!!باز هم ممنون

12.03.2005

باطبی دیگر

گفته بودم که کار دارم و ...
اما ...
نمی دانم چه بگویم الان... ولی می نویسم و می گذارم اینجا... فعلا لینک به نامه حامیان مجتبی سمیع نژاد را اینجا می گذارم... راستش البته نمی دونم چه طوری باید لینک گذاشت!
همینطوری؟
ضمنا هاله مهربان هم در این باره نوشته که لینکش کنار صفحه هست
فقط یک چیزی بگم، کوتاه...
راستش هر بار که به احمد باطبی فکر می کنم... نمی توانم باور کنم... 6 سال گذشته... می دانید یعنی چند روز و چند شب؟کدام ما می دانیم به او واقعا چه گذشته؟ گاه به تمام کارهایی که خودم در این 6 سال کرده ام فکر می کنم... و فکر می کنم چرا او نه؟ می دانید که او هم دانشجوی سینما بود... گاه فکر می کنم او چند فیلم می توانست در این سالها ساخته باشد... در چند کار هنری و فرهنگی می توانست شرکت کند... اصلا همه اینها هیچ... فقط زندگی...
آن روزها هیچکداممان باور نمی کردیم که او بماند... نه فقط او ، همه آنهای دیگری که به جرم هیچ، ماندند و لحظه لحظه عمرشان
پشت دیوارهای زندان گذشت
باور نمی کردیم اما شد... ما زندگی مان را کردیم... ما درس خواندیم... کار کردیم... عاشق شدیم... خندیدیم...گریه کردیم... دوستهای تازه پیدا کردیم... کودکان تازه متولد خانواده مان را دیدیم ... کنار بستر بیماری پیرترها نشستیم... اما ...
کاش بشود نگذاریم مجتبی یک باطبی دیگر باشد...