12.03.2005

باطبی دیگر

گفته بودم که کار دارم و ...
اما ...
نمی دانم چه بگویم الان... ولی می نویسم و می گذارم اینجا... فعلا لینک به نامه حامیان مجتبی سمیع نژاد را اینجا می گذارم... راستش البته نمی دونم چه طوری باید لینک گذاشت!
همینطوری؟
ضمنا هاله مهربان هم در این باره نوشته که لینکش کنار صفحه هست
فقط یک چیزی بگم، کوتاه...
راستش هر بار که به احمد باطبی فکر می کنم... نمی توانم باور کنم... 6 سال گذشته... می دانید یعنی چند روز و چند شب؟کدام ما می دانیم به او واقعا چه گذشته؟ گاه به تمام کارهایی که خودم در این 6 سال کرده ام فکر می کنم... و فکر می کنم چرا او نه؟ می دانید که او هم دانشجوی سینما بود... گاه فکر می کنم او چند فیلم می توانست در این سالها ساخته باشد... در چند کار هنری و فرهنگی می توانست شرکت کند... اصلا همه اینها هیچ... فقط زندگی...
آن روزها هیچکداممان باور نمی کردیم که او بماند... نه فقط او ، همه آنهای دیگری که به جرم هیچ، ماندند و لحظه لحظه عمرشان
پشت دیوارهای زندان گذشت
باور نمی کردیم اما شد... ما زندگی مان را کردیم... ما درس خواندیم... کار کردیم... عاشق شدیم... خندیدیم...گریه کردیم... دوستهای تازه پیدا کردیم... کودکان تازه متولد خانواده مان را دیدیم ... کنار بستر بیماری پیرترها نشستیم... اما ...
کاش بشود نگذاریم مجتبی یک باطبی دیگر باشد...

No comments: