9.26.2004

لالاي كوچولو... اومدم برات بنويسم كه تو خوشگل ترين و بانمك ترين دختر كوچولوي روي زميني... اما قبلش سر زدم به چند جاي ديگه و ... نمي دونم گاه همه چيز بدجوري دلتنگ كنندست...
چرا دنيا اينجوري شده؟ غصه ها رو مي خوني و اين حس بدجوري يقه ات رو مي گيره كه تو چه كا ر مي توني بكني؟هيچ؟
يك چيزي ته گلوت سخت نفستو مي چسبه... يك جايي توي اين دنيا يكي داره بد جوري براي يك نفس تلاش مي كنه
كاش توانا تر از اين باشم... كمترين كار اينه كه خودت خوب و سالم(به لحاظ روحي) باشي تا شايد بتوني اندازة يك لحظه به يكي دو نفر دور و برت كمك كني...
بايد اين وبلاگ رو درست و حسابي فارسي كنم. اما الان...
ياد صورت قشنگت كه مي افتم يك لحظه يك شادي تازه از ته دلم مي لغزه و مياد بالا و بعد يك نگراني كه كاش دنياي آيندة تو بهتر از اين باشه
لالاي كوچولو، نمي دوني چقدر آرزوهاي قشنگ برات دارم. ياد خنده هاي نازنازيت كه مي افتم..
كاش هميشه بخندي:)

No comments: