من برگشته ام!
تهران افتابيه و قشنگ! البته شايد الان بچه هاي تهراني شاكي بشن، بايد اعتراف كنم كه ما فعلا بيشتر آب و هواي لواسان و شمران رو مي بينيم.
آب و هوا خوبه،من خوشحالم، بودن پيش شوهر و خونواده بد جور داره بهم مي چسبه!
ديدن جوجه هاي كوچولوم كه براشون ميميرم،
اينا مخصوص همه اونايي كه از غرغر شاكي شده بودن! حالا اينا رو داشته باشيد احتمالا تا غرغر بعدي؟؟؟
دلم براي لالا يك ذره شده بود،حالا خواهر كوچولوش هم اضافه شده، كه ستاره اييه براي خودش.
لالا كلي خوشحال بود از سوغاتي كه براش آورده بودم. راستش دم رفتن گير داده بود كه منم مي خوام باهات بيام پاريس. جوجه من، نمي شد كه،سعي كرده بوديم يك جورايي توي اون چند هفته قبل سفر توجيهش كنيم،شب آخر نميخواستم بهش بگم دارم مي رم، خونه اونا بوديم،از همه خواحافظي كردم، گرم بازي بود،گفتم نفهميده ميرم تندي ازش خداحافظي مي كنم، تا بوسش كردم، گفت : عمه تو داري مي ري پاريس؟
دلم گرفت، گفتم الان مي گه چرا منو نمي بري، گفتم: آره
گفت: همين امشب ميري؟
گفتم : آره
گفت : زود برو باراتو جمع كن ديرت نشه!!!!
بعدم خودشو مشغول بازيش كرد!!!!
بعد از برگشتنم،فرداش رفتم پيشش، از مهد اومد و كلي ذوق كرد و كلي با هم حال كرديم،عاشق سوغاتي اش شده بود و حتي شبم ولش نكرد اما ميون همه اينا يك سري كه با هم نشسته بوديم توي اتاقش يكهو بي مقدمه بهم نگام كرد و گفت: عمه، نبينم ديگه بري پاريسا!!!
يكي دو ساعت بعدم داشت يك چيزي رو نشونم مي داد و مي گفت كه مامانش مي خواسته بگه من از پاريس بيارم و يادش رفته، گفتم عيبي نداره عمه جون،اين دفعه كه نفته بوديد،دفعه ديگه من رفتم برات ميارم. يك نگاهي كرد و گفت : نه عمه، عيبي نداره از اينا نداشته باشيم،تو نرو پاريس! و دو دفعه هم تكرار كرد كه خوب شيرفهم شم!
آخه كسي مي پرسه چرا من عاشق اين جوجه هستم؟؟؟